سمـــفونی ِ سکوت!

به یاد آرزوهایم سکوتی میکنم فراتر از مرگ

سمـــفونی ِ سکوت!

به یاد آرزوهایم سکوتی میکنم فراتر از مرگ

دوسـت داشتن دل میخواد نه دلیـل !

بیا ببین, آره بیا ببین منی که میگفتم هیچ موقع گریه نمیکنم , الان تو چه وضعی ام میان انبوهی از
خاطراتم نشسته ام ، و به یاد ارزوهای قدیمی ام همیشه ارزو میکردم روزی نقاش باشم تا میتوانستم
رویای با تو بودن را روی صفحه ی دل حک کنم ارزو می کردم نقاش باشم تا نقش آن دو چشم سبز
مهربانت را حک کنم یا ان نگاه پر از عشق صداقتت را حک کنم کاش نقاش بودم تا می توانستم ان
لبخند دل نشینت را حک کنم کاش نقاش بودم تا میتوانستم ان لب خوش رنگت را حک کنم کاش نقاش
بودم نقشی از پیوند و وصال را به تصویر میکشیدم کاش نقاش بودم پیوند دو عاشق را به تصویر
میکشیدم، فکر نمیکردم روزی نقاش باشم و به جای پیوند ،رفتنت را به تصویر بکشم فکر نمیکردم روزی
نقاش باشم و اشک چشمانم را شکست دل بیمارم را به تصویر بکشم فکر نمیکردم روزی نقاش باشم
درد جدایی را انتظار طاقت فرسا را فراغ یار را به تصویر بکشم اری من نقاشم یک نقاش دل شکسته که
روزی ارزو داشت پیوند دو عشق را به تصویر کشد ولی امروز من تصویر جدایی را به تصویر کشیدم

دوســـــــــــــــــــت داشتن دل میخــــــــــــــواد

 نـــــــــــــــــــــــــه دلیـــــــــــــــــــــــــل !


از تــــــــــــــــــــــــــــه دل دوســــــــــــــــــــــــــــت دارم

 بــــــــــــــــــــــــــــی دلیــــــــــــــــــــــــــــل !


-----------------------------------------------------------------
پ.ن :

های

فلانی!

میدانستی؟

بر دریا، رد پایی نمی ماند؟


دل روح نازکه

می دونی؟

یه اتاقی باشه گرمه گرم..روشنه روشن

 تو باشی منم باشم کف اتاق سنگ باشه سنگ سفید

 تو منو بغلم کنی که نترسم..که سردم نشه..که نلرزم اینجوری که تو تکیه دادی به دیوار..پاهاتم دراز کردی منم اومدم نشستم جلوت و بهت تکیه دادم با پاهات محکم منو گرفتی ..دو تا دستتم دورم حلقه کردی بهت می گم چشماتو می بندی؟ میگی اره بعد چشماتو می بندی بهت می گم برام قصه می گی ؟ تو گوشم؟ می گی اره بعد شروع می کنی اروم اروم تو گوشم قصه گفتن

 یه عالمه قصه طولانی و بلند که هیچ وقت تموم نمی شن

 می دونی؟… می خوام رگ بزنم..رگ خودمو..مچ دست چپمو..یه حرکت سریع یه ضربه عمیق..بلدی که؟ ولی تو که نمی دونی می خوام رگمو بزنم ..تو چشماتو بستی ..نمیدونی

 من تیغ رو از جیبم در میارم..نمی بینی که سریع می برم..نمی بینی


 خون فواره می زنه..رو سنگای سفید..نمی بینی که دستم می سوزه

و لبم رو گاز می گیرم که نگم اااخ که چشماتو باز نکنی و منو نبینی

 تو داری قصه می گی…

 من شلوارک پامه..دستمو می ذارم رو زانوم…خون میاد از دستم میریزه رو زانوم و از زانوم میریزه رو سنگا…قشنگه مسیر حرکتش حیف که چشمات بسته است و نمی تونی ببینی. تو بغلم کردی…می بینی که سرد شدم..محکم تر بغلم میکنی که گرم شم..می بینی نا منظم نفس می کشم..تو دلت میگی آخی دوباره نفسش گرفت

 می بینی هر چی محکم تر بغلم می کنی سرد تر میشم

 می بینی دیگه نفس نمی کشم

 چشماتو باز میکنی می بینی من مردم

 می دونی ؟ من می ترسیدم خودمو بکشم از سرد شدن …از تنهایی مردن ازخون دیدن…

وقتی بغلم کردی دیگه نترسیدم

 مردن خوب بود، ارومه اروم….

گریه نکن دیگه..من که دیگه نیستم چشماتو بوس کنم بگم خوشگل شدیاااا بعدش تو همون جوری وسط گریه هات بخندی.

گریه نکن دیگه خب؟ دلم می شکنه

دل روح نازکه.. نشکونش خب؟؟




----------------------------

پ.ن : خیلی وقتها دلم میخواهد که بروم و دیگر بر نگردم به کجایش مهم نیست مهم رفتن است ... رسیدن و نرسیدن هم مهم نیست ... (بروم جایز نیست ... من رفتم )

اسباب کشی

از اونیکی وبلاگ اسباب کشی کردیم اومدیم اینجا


یه مدت اینجا مینویسیم اگه خوشمون اومد موندنی میشیم اگه هم که ... شرمونو کم میکنیم